رویایی دارم

من اتاق کوچکی می خواهم که دیوارهایش سبز باشد و پنجره هایش بروی حیاطی باز شود که در آن حوضی،سمبل پاکی آب است.
من دوست دارم  درختان همیشه سبز درحیاط خانه ام سرافرازانه بایستند و زیر آنها نیمکتهایی باشد برای تماشای غروب و خندیدن به فضای رنگارنگ زندگی.من نمی خواهم شادیهایم را تلویزیو ن وکتابهای مذهبی و مردانی شیاد به یغما برند.
من تابی می خواهم که تداعی گر معصومیت کودکیم باشد و آسمانی آبی و افقی دور که نتوان جولان اندیشه را در آن مهار کرد.
آیا اینها رویایی کفر آمیز است؟

همراه شو عزیز

با تحریم استفاده از خدمات مخابرات در روز چهارشنبه 30 دی با سکوت سبز همراه می شویم

دوست دارم پرواز کنم بر فراز آشیانه فاخته
مانند چلچله ای زیر باران
بلندتر از بودن شما
هم قد خدا 

شام

محمود: سیّد اگه راست میگی از پشت درختها بیا بیرون تا با این کلت بهت بفهمونم اصلاحات یعنی چی
میر حسین: ما با خشونت مخالفیم. ما به جامعه مدنی اعتقاد داریم
محمود: دوره ات گذشته سیّد.حالا می فهمی که جامعه مدنی یعنی کشک. ببین قدرت چقدر شکوهمنده
میرحسین: تو موفق نمیشی ، آزادی همیشه پیروز میشه
اکبر: محمود چه خبرته؟ چرا توو این گرما کاپشن پوشیدی؟
مامان: بچه ها شام حاضره. محمود ، میر حسین ، اکبر زود بیایید سر سفره.

 

 

درخت

کودک: مامان اون چیه؟
مادر: درخته عزیزم
کودک:چرا اونجا وایساده؟
مادر: منتظره هیزم شکنه عزیزم.

جوابیه

این متن خطابی است به مسیح و آتیزرای عزیز و نفیر2 گرامی و سایر دوستان ولایت مدار.
در ابتدا
آزادی چیست؟
به گمان من آزادی در معنای تئوری تلاشی است برای هویت بخشیدن به انسان و تعریف مفهوم انسانیت. در واقع تنها مصداق ارزش انسانیت آزادی است زیرا که بدون آن مفهوم اختیار تبدیل به جبر می گردد و نیک و بد، رنگ می بازد. گرچه درجه آزادی انسان مطلق نیست اما تا آنجا که آزادیش مانع سلب آزادی دیگران نشود، باید آزاد باشد. و این حکمی است که باید در جامعه بر همه جاری باشد از عامه مردم گرفته تا بالاترین فرد نظام. و این است شرط تحقق عدالت.
زمانی از پوپر پرسیده شده بود که آیا ارزش آزادی بیشتر است یا عدالت؟و او پاسخ داده بود:«اگر من را در بین آزادی و عدالت خمیر هم کنند من به طرف آزادی خواهم رفت.»
دوستان ولایت مدار توجه کنند که انسانهایی وجود دارند که قران آنها را "لایعلمون" خطاب میکند و آنها همان هایی هستند که عنان و اختیار خویش را به صورت مطلق در دست کسی قرار داده اند که نه او را می شناسند و نه چیزی از او میدانند ،آنها خود را صغیر می دانند و نیازمند ولی و قیم. و چون آگاهی تنها راه رسیدن به آزادی است و آنها نیز لایعلمون هستند پس عدم درک مفهوم عمیق آزادی از جانب آنها چندان دور از ذهن نیست.
دوست عزیز مسیح که مرا به نشستن و نگریستن فرا خواندی و فرمودی که هیچ عذری پذیرفته نیست باید بدانی که اگر آزادی برای عده ای سرمایه دکان است برای ما سرمایه جان است و ما انسانیت خود را در گروی آزادی می دانیم و برای حفظ ارزشهای والای انسانی مبارزه می کنیم در واقع آزادی، دریایی متلاطم و طوفانی است که مردان ترسو آرامش استبداد را بر این طوفان ترجیح می‌دهند.
دوست گرامی آتیزرا که مرا محکوم به پاسخ دادن نمودی باید بگویم که وبلاگت را خواندم.راستش جواب سوالات تو را خیلی ها پیش از من پاسخ گفته اند.در اواخر قرن 16 از هابس و کانت و مارکس و انگلس بگیر تا این اواخر سارتر و هابرمارس و غیره.اگر اندکی زحمت را متقبل شوید و جستجو کنید جوابشان را خواهید یافت.اما آنچه برای من جالب بودند سوالات شما نبود بلکه کوپوزیسیوم نوشته شما بود.در میان مطلب شما "تعارض خواست ناخواست" موج می زد بعضی از حرفهایتان بعضی دیگر را نقض میکرد و استدلالهایتان قهقرایی و قیاسهایتان جملگی مع الفارق بودند. البته با احساس نوشته بودید و برای فردی در سن شما بد نبود.اما بهتر است قدری به نوشته هایتان بار منطقی نیز می دادید. و اینکه تحت تاثیر تبلیغات قرار نگیرید و با چشم باز و ذهنی روشن به جستجوی حقیقت بروید.اگر چه این راهیست بس پر مخاطره اما به معنای واقعی کلمه ارزشش را دارد.
دوست عزیز نفیر2 گرامی اینکه چرا درباره حوادث عاشورا ننوشتم دلیلش این بود که هزاران نفر در این باره نوشته اند بسیار زیباتر از من. اگر من با قلم و مرکب مینویسم آنها با خون و استخوان نوشته اند. دوست عزیز هیچ تعارضی در بین آزادی خواهان وجود ندارد. اگر به مفهوم آزادی دقیق شوید متوجه میشوید که این مفهوم فارق از نظرات تک تک ازادیخواهان به آنها اتحاد می بخشد. دوست عزیز میدانم که داستان پیراهن عثمان را میدانید. آیا شده است لحظه ای به فکر فرو روید و از خودتان بپرسید چرا نباید اینها را از زاویه پیراهن عثمان دید؟؟ آیا شده از خودتان بپرسید چرا یک بار فقط یک بار به اینها مجوز راهپیمایی نمی دهند؟چرا با گلوله و گاز اشک آور به استقبال اینها میروند؟چرا یک بار از یکی از سخنگویان جنبش دعوت نمیکنند تا در صدا و سیما بیاید و حرف بزند؟چرا اینهمه آدم را دستگیر میکنند و محاکمات دسته جمعی ترتیب می دهند؟مگر تاریخ این نوع محاکمات را در شوروی فراموش کرده است؟آخر عاقبت شوروی چه شد؟
چرا این همه روزنامه را تعطیل میکنند و از روی انسانها با وانت رد میشوند؟؟آیا شده بپرسید که چرا به کوی دانشگاه حمله میکنند و کهریزک را به پا میکنند؟ چرا مردم را خس و خاشاک و بزغاله و گوسفند و محارب می نامند؟چرا هیچ کس از جناح حاکم محاکمه نمیشود برای مرگ جوانان این مرز و بوم زیر شکنجه؟چرا چشمانتان را بسته اید؟ما همگی دو راه داریم یا باید کاری زینبی کنیم یا یزیدی باشیم.حال خودتان انتخاب کنید.این که حسین قیام کرد بر علیه حکومتی ظالم و یزیدی که خود را ولی امر مسلمین میدانستد و این که شریع قاضی حکم قتل امام را به دلیل قیام علیه حکومت اسلامی صادر کرد و هزاران دلیل و قیاس دیگر بخوبی میتوانند مرزهای یزیدی بودن و زینبی بودن را روشن کنند.
دوستان ولایت مدار فرق ما با شما این است که عقل ما رهبر ماست ولی رهبر شما عقل شماست.فرق ما در این است که شما روبه دوربین های تلویزیون فریاد میزنید ولی ما رو به سوی گلوله و باتوم و آتش.فرق ما در این است که شما در تضاهراتتان ساندیس و ساندویچ میخورید ولی ما گاز اشک آور و خون جگر و ضربه های باتوم دژخیمان(عکسهایش در اینترنت فراوان است و جای کتمانی نیست)
زنده باد
آزادی

کلاس خالی

کلاس شروع شد. همه بودند اما یک نفر فقط یک نفر نبود.کلاس خالی بود،خالی تر از تهی و بیهوده تر از هیچ.

نود سیاسی

با توجه به برنامه امشب نود که با حضور سبز دادکان همراه بود ، فردوسی پور حتما باید صبح زود یه دوش بگیره.

انقلاب

انقلاب کرديم تا شاه و شاهزاده نداشته باشيم... آقا و آقازاده داريم! انقلاب کرديم تا سياستمان ديني شود... دينمان سياسي شد! انقلاب کرديم تا اقتصادمان انساني شود... انسانيتمان اقتصادي شد! انقلاب کرديم تا خيابان هايمان شريف شوند... شرافتمان خياباني شد! انقلاب کرديم تا رنگ آزادي را ببينيم... اسارت رنگ شده را ديديم! انقلاب کرديم تا دردهايمان درمان شود.... درد بي درمان گرفتيم.


فلافل

قابل توجه بعضی ها که قرار بود واسه ما فلافل درست کنن اما.........

دوست از دوش برفت،فلافل ما را چه شد                    بی گمان ساغر نداند،غم گساران را چه شد
از کلید داغ تا بر زلــف پریشــانت کشم                       بار محـنت، محفــل لطـف نگـاران را چه شد

پانوشت:
فلافل: یک نوع غذای لبنانی
کلیدداغ :قریحه ای در آذربایجان که مردمانش به سلحشوری مشهورند و سرزمین آبا اجدادی بنده

به یاد سهراب

خانه دوست کجاست ؟ در فلق بود که پرسيد سوار آسمان مکثي کرد 
رهگذر شاخه نوري که به لب داشت
به تاريکي شنها بخشيد و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت 
نرسيده به درخت 
کوچه باغي است که از خواب خدا سبز تر است 
و در آن عشق به اندازه پرهاي صداقت آبي است 
مي روي تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در مي آرد 
پس به سمت گل تنهايي مي پيچي 
دو قدم مانده به گل 
پاي فواره جاويد اساطير زمين مي ماني 
و تو را ترسي شفاف فرا ميگيرد 
در صميميت سيال فضا خش خشي مي شنوي 
کودکي مي بيني 
رفته از کاج بلندي بالا جوجه بردارد از لانه نور و از او مي پرسي 
خانه دوست کجاست